♤[ماسک هایی از جنس دروغ]♤ پارت [ ۱۰ ]
_________________________________
با عجله از اتاق رفتم بیرون پیش دازای سان
همین طوری داشتم دنبال دازای میگشتم که محکم خوردم بهش
دازای:اخ...من چرا همش میخورم به یچیزی یا یچیزی به من میخوره:")؟
موری:وای دازای سان گومن(ببخشید)خواستم یچیزی رو بهت بدم با عجله باهات برخورد کردم
دازای:نه نه این چه حرفیه ام..چیزی رو میخوای نشونم بدی؟
موری:آره
دازای:چی؟
موری دستشو کرد تو جیب پالتوش و یه کادو مستطیل شکل با کاغذ کادو قرمز و نوار های طلایی و تزئین شده با نگین های نقره ای براق درآورد
موری:تولدت مبارک پسرم :)
دازای با تعجب کادو رو از دست موری گرفت و باز کرد:
یه....آلبوم؟
دازای:....م..موری سان...خیلی قشنگه..م..مرسی
موری:قابلتو نداره امیدوارم خوشت بیاد ببخشید کادو ات رو دیر دادم
دازای:ن...نه این چه حرفیه خیلی ممنونم
موری:آریگاتو... توی این آلبوم عکس بچه گی هاته تصمیم داشتم عکساتو نگه دارم وقتی بزرگ شدی برات توی یه آلبوم بزارمو بهت کادو بدم
دازای:ب..بچه گی هام؟؟
موری:آره...خب دیگه من برم سایونارا
دازای:سایونارا بازم بابت کادو ممنون
موری:دویشتیماسه
موری سان لبخند کیوتی زد و محلو ترک کرد
دازای با تعجب رفت روی یه صندلی نشست و آلبوم رو باز کرد:
_وای....این عکسه رو چه قد کوتاه بودم من
_جررررر چجوری انقد گلی شدم تو اینجا
_این لباسه رو چرا یادم نیس؟
_از بچگی خوشتیپ بودم
_کفشامو جون
_ودف خرچنگ و چای دارم میخورم؟
_اخییییی موری چقد جوون بوده
همین طوری داشت آلبومو ورق میزد که به اخرین صفحه رسید
_....چرا انقدر ناراحتم؟
خوب که دقت کرد دید یه کیک دستشه
_روش چی نوشته؟
هرکاری کرد نتونست بخونه یه لکه جوهر روی کیک رو پوشونده بود
_اه...چرا پاک نمیشه
یهو دید جوهر روی پلاستیک کاور عکس آلبومه
عکسو درآورد و با دقت نگاه کرد:
_رو کیک نوشته...دازای اوسامو...تولد ۱۴ ساله گی ات مبارک
*)برای چند لحظه سکوت مطلق*
حالا میفهمید چرا توی عکس ناراحته
_این همون روزیه که موری رئیس قبلی رو کشت...همون روزی که منو برای شاهدش انتخاب کرد
تو فکر بود که یهو با صدای جیغ کرکننده گین از جا پرید
با عجله رفت سمت بقیه که با این صحنه مواجه شد:
گین و نائومی داشتن جیغ میزدن
کونیکیدا با پا میزد رو آتیشا
آکوتاگاوا و فوکوزاوا مات برشون داشته بود مث اسکلا فقط زل زده بودن
آتسوشی میدوید اینور اونور و میزد تو سرش
_نانده کوتوداااا چی شدهه؟؟
کونیکیدا:دازای تمههه برو شلنگو بردار بیاررر
_شلنگ ام کجا بود اخههه؟؟
_گمشو بدووو
__________________________________
سلومممم^-^
اینم پارت ۱۰ ^-^
بچه ها من دو تا پارتو یکی کردم ینی طولانی تر کردم^-^
ببخشید دیر شد^-^
از این به بعد زودتر میزارم&-&
لایک فراموش نشه#-#
فعلا*-*♡
با عجله از اتاق رفتم بیرون پیش دازای سان
همین طوری داشتم دنبال دازای میگشتم که محکم خوردم بهش
دازای:اخ...من چرا همش میخورم به یچیزی یا یچیزی به من میخوره:")؟
موری:وای دازای سان گومن(ببخشید)خواستم یچیزی رو بهت بدم با عجله باهات برخورد کردم
دازای:نه نه این چه حرفیه ام..چیزی رو میخوای نشونم بدی؟
موری:آره
دازای:چی؟
موری دستشو کرد تو جیب پالتوش و یه کادو مستطیل شکل با کاغذ کادو قرمز و نوار های طلایی و تزئین شده با نگین های نقره ای براق درآورد
موری:تولدت مبارک پسرم :)
دازای با تعجب کادو رو از دست موری گرفت و باز کرد:
یه....آلبوم؟
دازای:....م..موری سان...خیلی قشنگه..م..مرسی
موری:قابلتو نداره امیدوارم خوشت بیاد ببخشید کادو ات رو دیر دادم
دازای:ن...نه این چه حرفیه خیلی ممنونم
موری:آریگاتو... توی این آلبوم عکس بچه گی هاته تصمیم داشتم عکساتو نگه دارم وقتی بزرگ شدی برات توی یه آلبوم بزارمو بهت کادو بدم
دازای:ب..بچه گی هام؟؟
موری:آره...خب دیگه من برم سایونارا
دازای:سایونارا بازم بابت کادو ممنون
موری:دویشتیماسه
موری سان لبخند کیوتی زد و محلو ترک کرد
دازای با تعجب رفت روی یه صندلی نشست و آلبوم رو باز کرد:
_وای....این عکسه رو چه قد کوتاه بودم من
_جررررر چجوری انقد گلی شدم تو اینجا
_این لباسه رو چرا یادم نیس؟
_از بچگی خوشتیپ بودم
_کفشامو جون
_ودف خرچنگ و چای دارم میخورم؟
_اخییییی موری چقد جوون بوده
همین طوری داشت آلبومو ورق میزد که به اخرین صفحه رسید
_....چرا انقدر ناراحتم؟
خوب که دقت کرد دید یه کیک دستشه
_روش چی نوشته؟
هرکاری کرد نتونست بخونه یه لکه جوهر روی کیک رو پوشونده بود
_اه...چرا پاک نمیشه
یهو دید جوهر روی پلاستیک کاور عکس آلبومه
عکسو درآورد و با دقت نگاه کرد:
_رو کیک نوشته...دازای اوسامو...تولد ۱۴ ساله گی ات مبارک
*)برای چند لحظه سکوت مطلق*
حالا میفهمید چرا توی عکس ناراحته
_این همون روزیه که موری رئیس قبلی رو کشت...همون روزی که منو برای شاهدش انتخاب کرد
تو فکر بود که یهو با صدای جیغ کرکننده گین از جا پرید
با عجله رفت سمت بقیه که با این صحنه مواجه شد:
گین و نائومی داشتن جیغ میزدن
کونیکیدا با پا میزد رو آتیشا
آکوتاگاوا و فوکوزاوا مات برشون داشته بود مث اسکلا فقط زل زده بودن
آتسوشی میدوید اینور اونور و میزد تو سرش
_نانده کوتوداااا چی شدهه؟؟
کونیکیدا:دازای تمههه برو شلنگو بردار بیاررر
_شلنگ ام کجا بود اخههه؟؟
_گمشو بدووو
__________________________________
سلومممم^-^
اینم پارت ۱۰ ^-^
بچه ها من دو تا پارتو یکی کردم ینی طولانی تر کردم^-^
ببخشید دیر شد^-^
از این به بعد زودتر میزارم&-&
لایک فراموش نشه#-#
فعلا*-*♡
۶.۰k
۳۱ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.